سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آب آور تشنه

نکاتی از زندگانی حضرت آیت الله  مرحوم محمد تقی آملی رحمه الله علیه برگرفته از کتاب  در جستجوی استاد   که توصیه میشود مطالعه بفرمایید: این کتاب در سایت غدیر در بخش اخلاق موجود می باشد                         http://www.ghadeer.org  

 

 

آیت الله طبرستانی:

مرحوم آیت الله آملى در تمامى صفحات تالیفات خود کلمه یا( على ادرکنى) را در گوشه صفحه مى نوشتند« در بعضى از کتابها نیز یا( مهدى ادرکنى) مى نوشتند.»


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  6:27 عصر  توسط مسعود آب آور 
  نظرات دیگران()

 

صبیه محترمه ( فرزند دختر) ایشان :

زندگى ما در نجف یک زندگى متوسطى بود. یک منزل اجاره اى داشتیم و امورات زندگى هم از یک سرى مبالغى که از تهران مى آمد و مبالغى که در نجف به دست ایشان مى رسید مى گذشت در اواخر عمرشان اتاق ایشان در تهران پرده نداشت ما خیلى اصرار کردیم که آقا اجازه بدهید یک پرده تهیه کنیم و در این جا آویزان کنیم . اصلا اجازه نمى دادند و بسیار ناراحت مى شدند که دیگر چیزى از عمر خدا باقى نیست . در نهایت ما گفتیم که آقا یک استخاره نمایید و نگفتیم براى چه از قضا استخاره هم بد آمد و ما هم از تهیه پرده منصرف شدیم .
آمادگى کامل براى ارتحال

پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتى بود که حمام نرفته بودند و خیلى وقت بود که براى نماز تیمم مى نمودند. روز قبل از وفات ایشان به منزلشان رفتم و دیدم که خادم حمام را گرم نموده و پدر مى خواهند به حمام بروند بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر حالشان مساعد است . بعد از استحمام تب لرز شدیدى ایشان را فرا گرفت و در حدود 3 ساعت به همین حالت بودند بعد لرزش کمتر و حالشان بهتر شد کمى استراحت نمودند و کمى آب خواستند تا وضو بگیرند بعد از وضو مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام که در بالاسر حضرت على علیه السلام وارد شده به صورت زیبایى قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لبهاى مبارکشان را تکان مختصرى دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند
.
سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ایشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا خوابیده بودم . نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبى وارد اتاق من شد، بیدار شدم و گفتم آقا جان چیزى لازم دارید. فرمودند که این خادم چرا نیامده ، این بخارى را روشن کند. مى خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم . گفتم که آقا الان نصف شب است و خادم به این زودى نمى آیند و بعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند تا اینکه در روز تشییع جنازه ایشان حاج آقا اشرفى که از خطباى تهران بودند رو به مردم کرده و گفته بودند که شما گمان نکنید که شخص عادى را از دست داده ایم ایشان حضرت آیت الله آملى از اولیاء الله بودند، بنده چند روز پیش خدمت ایشان رسیدم تا از احوالشان جویا شوم فرمودند: حاج آقا دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله علیه السلام مرا خواندند و فرمودند که مقدمات را فراهم کن که چند روز دیگر بیشتر در این دنیا نخواهى بود. بعد من متوجه شدم که پدر همان شب که سراسیمه از اتاق بیرون آمدند و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام برسانند همان شبى بود که حضرت بقیه الله علیه السلام خبر وفاتشان را داده بودند
.
پدر هیچگاه نماز شب را ترک نمى کردند. هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار مى شدند و مشغول عبادت و تهجد مى شدند در زمانى هم که در نجف اشرف بودیم دو ساعت قبل از آن به حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب علیه السلام مشرف مى شدند و مشغول عبادت مى شدند.


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  6:23 عصر  توسط مسعود آب آور 
  نظرات دیگران()

 

اخلاق شایسته
آیت الله حاج آقا سید محمد على آل احمد طالقانى نوه آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى فرمودند: اینجانب خیلى به آیت الله آملى نزدیک بودم . با اینکه در قم مشغول تحصیل بودم ولى مرتب به خدمتشان شرفیاب مى شدم و علاقه وافرى به ایشان داشتم . ایشان نیز همه نوه هایشان را دوست مى داشتند و مورد تفقد و مهربانى قرار مى دادند و هیچ سراغ ندارم که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد. بسیار بزرگوار بودند که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد. بسیار بزرگوار بودند و من با خود فکر مى کردم که ایشان رحلت کنند من چه خواهم کرد و چگونه این مصیبت بزرگ را تحمل خواهم نمود. آیت الله آملى اخلاق بسیار بى نظیرى داشت و همه خویشاوندان دور و نزدیک دوستش داشتند. در کارهایشان بیسار منظم بودند حتى در جزئى ترین مساله نظم را رعایت مى کردند. خواب و خوراک ، درس و بحث و دعا و عبادت همه روى نظم و حساب بود. بعضى شبها که در اتاقش مى خوابیدم مى دیدم بسیار آرام از رختخواب بلند مى شود و به مناجات و عبادت مى پردازند. دیدار با ایشان غم و قصه را از دلها مى زدود و هر وقت برایم ناراحتى پیش مى آمد خدمتش مى رسیدم و سر کیف مى آمدم . مثل اینکه غم و قصه جرات وارد شدن به اتاق ایشان را نداشت همان دم در مى ایستاد و من بدون غم و غصه وارد ایشان مى شدم .

اخلاق در خانواده
صبیه محترمه مرحوم آیت الله آملى فرمودند: در مورد اخلاقیات ایشان در محیط خانواده ، این نکته ها قابل اشاره مى باشد که پدر هیچگاه سخت گیرى و ترش رویى نداشتند. علاقه خاصى به فرزندان و نوه ها خصوصا نوه هاى سید خود داشتند. اصلا در مورد مسائل منزل مداخله نمى کردند و اکثر وقتشان به نوشتن کتاب و مطالعه سپرى مى باشد و در غیر این اوقات ، یا ملاقات داشتند و یا مشغول ذکر و عبادت بودند. با همسایگان و اهل محل بسیار خوش برخورد بودند. بسیار وقت شناس و منظم بودند. از توصیه ها و نصیحتهایى که مى فرمودند این بود که نماز اول وقت را ترک نکنید و خوش اخلاق برخورد باشید و از مال حرام بپرهیزید.

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  6:21 عصر  توسط مسعود آب آور 
  نظرات دیگران()

یا قدیم الاحسان بحق الحسین علیه السلام

اقتداى امام خمینى به آیت الله العظمى آملى
آیت الله آقا شیخ یحیى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بلیت تهیه کنم . آن موقع مرکز بلیت فروشى در میدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینى قدس سره که آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ایستاده و به آیت الله آملى اقتداء کرده است . امام خمینى به ایشان اظهار ارادت مى نمود.


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  6:14 عصر  توسط مسعود آب آور 
  نظرات دیگران()

 

از مرحوم آیه الحق آیت الله العظمى حاج میرزا على آقا قاضى - رضوان الله علیه - افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد که این طور به حال سکوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسیار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى - رحمه الله علیه - ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند
.
از قول ایشان نقل شد که : من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفتم : انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت .این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم ، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد
.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم ، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم ، یا نه لازم نیست ؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته ، این هتک احترام به کتاب نیست . در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم
.
صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است
!
بى اختیار هول زده گفتم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! علامه میرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهمیده ام !

چگونه کلاس اخلاق تشکیل شد؟
مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم . مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام . علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند
...
نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر
!
من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم
.
دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام
.
آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند
.


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  6:12 عصر  توسط مسعود آب آور 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دریک کلام رهبر من
[عناوین آرشیوشده]